در اعجاز امروز همین بس که بعد از یه عالمه اتفاق مختلفی که میافته، ساعت خاصی میرسم به بیآرتی آزادی، که آیدا همون لحظه از شریف میرسه اونجا،
و در حالی که سرم تو گوشیه مواجه میشم با جملهٔ ح. ح! وای خدایا من چقدر خوشحالم که بیآرتی رو برای رفتوآمد انتخاب کردم» که از دهان دوست عزیزم با تعجب خارج میشد.
و چقدررر تو همین یه تیکه هممسیری حرف زدیم و دلم سبک شد و چقدر بغلش کردم و چقدر حالم و خوب کرد.
و حتی بازهم تیکهٔ لواسانی و انداخت بهم و یادم رفت بهش بگم تو دانشکدهمون یکیه که خیلی شبیه اون و در عین حال خیلی شبیه م. ئه. :)))
و از اون طرف امروز باید غذا رزرو نکردهباشم و پاشم برم تا بوفهٔ ادبیات، و وقتی تو این همه سرما و بیشالگردن راه رفتم و رسیدم به صف حساب کردن، تازه یادم بیاد این کارتی که تو جیبمه کارت دانشجوییمه نه کارت بانکی، و از اون ور نزدیک اذون شه و برم مسجد دانشگاه که یهو اتفاقی مرضیه رو ببینم و بشینیم مدتها به گفتوگو و رفع دلتنگی.
.
بهش گفتم همه چیز خیلی جدی و مختلف از گذشته است. گفت ولی ارزشمنده. که انتخابهای خودتن.
گفت دلش لک زده واسه اون چهارتاییهایی که با س. و ز. مینشستیم وسط پیلوت و کف زمین و رو میز و آویزون از سقف، هی بحثای فلسفی-جامعهشناختی میکردیم.
_ س! اگه دستم بهت نرسه. چرا دور کردی ما رو از خودت آخه؟
به قول ش. اگه دستم بهت برسه انقدر بغلت میکنم که له شی. [البته اون قرار بود برام شعر بخونه]
.
گفت اون هم دلش واسه ریاضی تنگ شده. با اینکه انسانی بود و حتی تو مدرسه ریاضی دوست نداشت.
میبینی ریاضی چقدر بدجنسی؟ با همه هستی و با ما نیستی. بابا، با ما به از این باش که با خلق جهانی آخه قربونت!
.
کلاس ص. که امروز عالی بود و عملاً همهش به خنده گذشت، مخصوصاً جاهایی که مطمئن میشدیم قراره تو امتحان پوستمون و بکنه. =)))
ای بیبصر، من میروم؟ او میکشد قلّاب را!
نگاه کن که زمستان گریخته است! - دوم دی
مقابلم ملکی می به استکانم ریخت، بدون اینکه بپرسد «بیاورم؟» آورد!
تو ,اون ,چقدر ,رو ,خیلی ,ریاضی ,از اون ,اگه دستم ,خیلی شبیه ,و از ,بود و
درباره این سایت