از وقتی که خونهمون و عوض کردیم،
به طرز خندهداری هی صبحها خواب میمونم یا حوصله نمیکنم برم کلاسها رو،
و دلم میخواد بمونم تو اتاقم.
و هی دلم میخواد کلاسها و کارهای فوق برنامهم رو کنسل کنم.
راهم دورتر شده، اما ویتاوتعهدوت مسیر خیلی مناسبتری ه نسبت به راه قبلیم به هزارویک دلیل.
بماند که کیهان چه خوب نزدیکمه و اگر تصمیم بر فرانسه بگیرم، چه سفارت و چه سفیر هر دو مناسب میشن برام.
.
میخندید و میگفت از وقتی رفتی سعادتآباد، سعادتمند شدی. :)))
حالا خدا دنیا و عاقبتمون و ختم به خیر کنه، ولی خوشحالم که اتفاقای خوب دارن میافتن پشت هم تو این مدت.
البته که تموم شدن اون جو قبلی حاکم بر خونه و تموم شدن پس کی عوضش میکنیم»ها هم در این خوشحالی کم بیتاثیر نیست.
.
حقوق داره میره تو بطن قلبم.
نمیدونم که چقدر خوب یا بد خواهم داد امتحانها رو،
اما در نقطهای وایستادم که حرف همهشون و میتونم تصدیق کنم.
اونها که میگفتن اگر بیای حقوق، پشیمون نمیشی.»
.
در کنار این پذیرش و دوستداشتنی که کم کم داره تبدیل به عشق میشه، افکاری هم مغزم رو قلقلک میدن واسه ماینور.
فلسفه. اقتصاد. ریاضی محض.
علوم ی بیادب هم که اصلاً ماینور ارائه نمیکنه. :(
.
ذهنم پر از سوالهای بیجواب یا بدجوابه.
برنامههام توی هم پیچیدهن و من دارم سعی میکنم مثل کسی که از مرداب سعی میکنه خودش و بکشه بیرون، از لای کارهایی که آوار شدن روی سرم خودم و زنده بکشم بیرون!
امروز صبح با چهارمین غیبتم از حوزه، عملاً کنسلش کردم.
حلقهٔ اساسی رو صحبت کردم که ادامهش بیفته واسه بهمن.
آلمانی و نمیدونم این ترم و برم یا بمونم عربی تموم شه. _کمرشکنه چون که، هر روز تا ۷ شب دانشگاهم و باید یه جوری جمعش کرد. میخوام زبان و بدونم، نمیخوام فقط پاس کنم که_
مستند که آش کشک خالهمه و ترسناکیش اینجاست که قراره پروژه کار کنیم. فلذا از دو ساعت در هفته به یک و چه بسا دو روز در هفته خواهد کشید.
حلقهٔ فلسطین و کارهای جانبیش، وجدانم رو در مضیقه میذارن، وقتی میبینم رو زمین مونده
فریدیسکاشن و دو روز آخر نرفتم و فکر کنم همین روزا تموم بشه ترم.
حلقهٔ فلسفه رو عقبم و با فرض رسیدن پس از بهمن، مطمئن نیستم انتخاب درستیه شرکت توش، یا فقط دورادور بخونم.
هیئت این هفته خواهد بود و فعلاً به کمکش نرفتم، اما امیدوارم اون به کمک من بیاد!
طلوع ایثار پروژهش جلوی چش و خب حالا که از نزدیک هم دیدمشون وجدانم چندان راحت نیست در برابرش، اگر رهاشون کنم.
.
به همهٔ اینها مشغلههای ذهنیم رو میافزایم.
به طرز عجیبی اما حالم خوبه.
زندگی توی رگهام ریخته شده.
.
بینالملل رو دیروز باید تموم میکردم و نکردم.
امروز باید تموم میکردم و نکردم.
فردا تموم خواهم کرد؟!
.
از هر چی بگذریم، احتیاج من به دعای همگان برای نمرهٔ خوب گرفتن از مالیه مشخصه.
[ خواستم آبروداری کنم، واگرنه منظورم پاسشدن بود ]
.
به کجا چنین شتابان؟»
بیاین و بهم بگین که میتونم کارهام و کنسل کنم.
فکر کنم نیاز دارم به اینکه بتونم به کارها نه» بگم!
منفیهای من کجایین؟!
.
راستی،
هیچی بیخیال!
ای بیبصر، من میروم؟ او میکشد قلّاب را!
نگاه کن که زمستان گریخته است! - دوم دی
مقابلم ملکی می به استکانم ریخت، بدون اینکه بپرسد «بیاورم؟» آورد!
رو ,کنم ,تموم ,هم ,حلقهٔ ,هفته ,و چه ,و نکردم ,که از ,کنسل کنم ,و کارهای
درباره این سایت